سلام
خوب، روی سخن من در درجه اول به کسایی هست که میگن همجنسگرایی یه بیماریه... یه عمل کثیفه... یه سبک زندگیه که آدم خودش انتخاب میکنه. رک و پوست کنده بگم، من مرض ندارم که تو کشوری که مجازات چهار بار رابطه داشتن با همجنسم اعدامه تظاهر به همجنسگرایی کنم.( برای پسرا که همون بار اول حکمش اعدامه)
شاید فکر کنین که من تو دوران کودکی شاهد نزدیکی پدر و مادرم بودم... یا موقع بچه سالی یه پسری بهم تجاوز کرده... یا حتی همین تازگیا با دوست پسرم به هم زدم و برای همین رو به همجنسگرایی اوردم. خیر! هیچکودوم از اینا نیست. من از پسرا متنفر نیستم. خیلی هم دوستشون دارم، خیلی هم باهاشون بهم خوش میگذره. حتی با پسرا راحت تر از دخترا هستم. فقط... نمیتونم بهشون به چشم آدمی به جز دوستم نگاه کنم.
شاید فکر کنین من چون تو جامعه اسلامیی به دنیا اومدم از جنسیتم ناراضیم و دوست دارم پسر باشم. اصلا این جوری نیست.( البته اگه میتونستم جنسیتم رو با توجه به کشورم انتخاب کنم قطعا دوست داشتم یه پسر دگرجنسگرا باشم.) اما حالا که دخترم خیلی هم خوشحال و راضی هستم. عاشق وقتایی هستم که با دوستام میرم بیرون و تو خیابون ریز ریز میخندیم. این وقتای دخترونم رو خیلی دوست دارم. حتی با این که یه کم مثه پسرا رفتار میکنم...
پس همجنسگرایی نه به این معنیه که از جنسیتم ناراضیم.
و نه به این معنیه که از جنس مخالف متنفرم.
فقط به این معنیه که روانم با یه دختر به آرامش میرسه.
گرایش من به دخترا فقط به خاطر رابطهی جنسی نیست. این عشقه... یه نیاز روانیه. رابطهی جنسی از مشتقاتش میشه.
میدونید، برای یه همجنسگرا هیچوقت آسون نیست که قبولش کنه. من وقتی فهمیدم خیلی ناراحت بودم. همش با خودم میگفتم چرا من؟ سعی کردم خودم رو تغییر بدم اما نشد. از هر ده نفر یه نفر اینجوریه. من همش با خودم فکر میکردم که چرا من باید اون یک نفر باشم؟
شما میگین همجنسگرایی یه بیماریه. میگم چرا؟ در پاسخ به آمار خودکشی بین همجنسگراها اشاره میکنین. آره! منم سعی کردم خودم رو بکشم. اما چرا؟ به خاطر شما. به خاطر این که وقتی بحث همجنسگرایی میاد وسط، همه قیافههاشون رو تو هم میکشن و میگن اه اه اه.
چندین سال از خودم متنفر بودم. از احساساتم به اون دختر متنفر بودم. حال آن که احساساتم بهش قشنگترین و عمیق ترین احساسات ممکن بود. متنفر بودم از این که هر وقت به آیندم فکر میکردم خودم رو تو یه آپارتمان نقلی میدیدم... از سرکار بر میگردم و تو پارکینگ میبینمش که از سرکار بر میگرده... با هم میریم بالا و تا من یه چیزی میپزم اون سفره رو میچینه ظرفا رو میشوره. نگاهم میکنه...
از این متنفر بودم که پدرم با شوق بهم میگفت وقتی نوه دار شد چه پدربزرگ نمونهای میشه اما من توانایی نوه اوردن براش رو نداشتم. از این متنفر بودم که مادرم لباس عروسیش رو تنم میکرد و دربارهی همسر آیندم خیال پردازی میکرد اما من کوچکترین علاقهی به داماد رویایی اون نداشتم.
متنفر بودم از این که دوستم، حتی به شوخی، میگفت یکی از فامیلاش رو برام جور میکنه... میدونین چه حس بدیه که آدم تو آینه نگاه کنه و کسی رو ببینه که نسبت بهش حس انزجار داره؟
هر روز و هر شب به این فکر کنی که چه زندگی خوبی داشتی اگه مردم تورو این جوری که هستی بپذیرن. بتونی بدون هیچ ترسی احساساتتو با بقیه دریمون بذاری. گفتم که از خودم تنفر داشتم. اما زمان بهم ثابت کرد که متنفر بودن از خودم به این دلیل مثه اینه که از ایرانی بودن خودم متنفر باشم. تو نمیتونی به خاطر چیزی که خودت هیچ نقشی در انتخاب کردنش نداری از خودت متنفر باشی.
یه روز عرف و سنت و امر و نهیهای دین رو فراموش کنین و به حرف دل اقلیتهای جنسی گوش بدین... اون روزه که روح ما به آرامش میرسه، خاطرهی دگرباشای قبل از ما به زندگیش ادامه میده و آیندهی بعد از ماها تضمین میشه. یه روز به احساسات هموطناتون به عنوان یه همجنسگرا توجه کنین...
هر روز و هر شب به این فکر کنی که چه زندگی خوبی داشتی اگه مردم تورو این جوری که هستی بپذیرن. بتونی بدون هیچ ترسی احساساتتو با بقیه دریمون بذاری. گفتم که از خودم تنفر داشتم. اما زمان بهم ثابت کرد که متنفر بودن از خودم به این دلیل مثه اینه که از ایرانی بودن خودم متنفر باشم. تو نمیتونی به خاطر چیزی که خودت هیچ نقشی در انتخاب کردنش نداری از خودت متنفر باشی.
یه روز عرف و سنت و امر و نهیهای دین رو فراموش کنین و به حرف دل اقلیتهای جنسی گوش بدین... اون روزه که روح ما به آرامش میرسه، خاطرهی دگرباشای قبل از ما به زندگیش ادامه میده و آیندهی بعد از ماها تضمین میشه. یه روز به احساسات هموطناتون به عنوان یه همجنسگرا توجه کنین...