An Iranian Lesbian

An Iranian Lesbian
an iranian lesbian

۱۳۹۲ اسفند ۲۳, جمعه

احساسات من به عنوان یه همجنسگرا

سلام

خوب، روی سخن من در درجه اول به کسایی هست که می‌گن همجنسگرایی یه بیماریه... یه عمل کثیفه... یه سبک زندگیه که آدم خودش انتخاب می‌کنه. رک و پوست کنده بگم، من مرض ندارم که تو کشوری که مجازات چهار بار رابطه داشتن با همجنسم اعدامه تظاهر به همجنسگرایی کنم.( برای پسرا که همون بار اول حکمش اعدامه)

شاید فکر کنین که من تو دوران کودکی شاهد نزدیکی پدر و مادرم بودم... یا موقع بچه سالی یه پسری بهم تجاوز کرده... یا حتی همین تازگیا با دوست پسرم به هم زدم و برای همین رو به همجنسگرایی اوردم. خیر! هیچکودوم از اینا نیست. من از پسرا متنفر نیستم. خیلی هم دوستشون دارم، خیلی هم باهاشون بهم خوش می‌گذره. حتی با پسرا راحت تر از دخترا هستم. فقط... نمی‌تونم بهشون به چشم آدمی به جز دوستم نگاه کنم.

شاید فکر کنین من چون تو جامعه اسلامیی به دنیا اومدم از جنسیتم ناراضیم و دوست دارم پسر باشم. اصلا این جوری نیست.( البته اگه می‌تونستم جنسیتم رو با توجه به کشورم انتخاب کنم قطعا دوست داشتم یه پسر دگرجنسگرا باشم.) اما حالا که دخترم خیلی هم خوشحال و راضی هستم. عاشق وقتایی هستم که با دوستام می‌رم بیرون و تو خیابون ریز ریز می‌خندیم. این وقتای دخترونم رو خیلی دوست دارم. حتی با این که یه کم مثه پسرا رفتار می‌کنم...

پس همجنسگرایی نه به این معنیه که از جنسیتم ناراضیم.
و نه به این معنیه که از جنس مخالف متنفرم.
فقط به این معنیه که روانم با یه دختر به آرامش می‌رسه.

گرایش من به دخترا فقط به خاطر رابطه‌ی جنسی نیست. این عشقه... یه نیاز روانیه. رابطه‌ی جنسی از مشتقاتش می‌شه. 

می‌دونید، برای یه همجنسگرا هیچوقت آسون نیست که قبولش کنه. من وقتی فهمیدم خیلی ناراحت بودم. همش با خودم می‌گفتم چرا من؟ سعی کردم خودم رو تغییر بدم اما نشد. از هر ده نفر یه نفر اینجوریه. من همش با خودم فکر می‌کردم که چرا من باید اون یک نفر باشم؟

شما می‌گین همجنسگرایی یه بیماریه. می‌گم چرا؟ در پاسخ به آمار خودکشی بین همجنسگراها اشاره می‌کنین. آره! منم سعی کردم خودم رو بکشم. اما چرا؟ به خاطر شما. به خاطر این که وقتی بحث همجنسگرایی میاد وسط، همه قیافه‌هاشون رو تو هم می‌کشن و می‌گن اه اه اه. 

چندین سال از خودم متنفر بودم. از احساساتم به اون دختر متنفر بودم. حال آن که احساساتم بهش قشنگ‌ترین و عمیق ترین احساسات ممکن بود. متنفر بودم از این که هر وقت به آیندم فکر می‌کردم خودم رو تو یه آپارتمان نقلی می‌دیدم... از سرکار بر می‌گردم و تو پارکینگ می‌بینمش که از سرکار بر می‌گرده... با هم می‌ریم بالا و تا من یه چیزی می‌پزم اون سفره رو می‌چینه ظرفا رو می‌شوره. نگاهم می‌کنه...

از این متنفر بودم که پدرم با شوق بهم می‌گفت وقتی نوه دار شد چه پدربزرگ نمونه‌ای می‌شه اما من توانایی نوه اوردن براش رو نداشتم. از این متنفر بودم که مادرم لباس عروسیش رو تنم می‌کرد و درباره‌ی همسر آیندم خیال پردازی می‌کرد اما من کوچکترین علاقه‌ی به داماد رویایی اون نداشتم.

متنفر بودم از این که دوستم، حتی به شوخی، می‌گفت یکی از فامیلاش رو برام جور می‌کنه... می‌دونین چه حس بدیه که آدم تو آینه نگاه کنه و کسی رو ببینه که نسبت بهش حس انزجار داره؟

هر روز و هر شب به این فکر کنی که چه زندگی خوبی داشتی اگه مردم تورو این جوری که هستی بپذیرن. بتونی بدون هیچ ترسی احساساتتو با بقیه دریمون بذاری. گفتم که از خودم تنفر داشتم. اما زمان بهم ثابت کرد که متنفر بودن از خودم به این دلیل مثه اینه که از ایرانی بودن خودم متنفر باشم. تو نمی‌تونی به خاطر چیزی که خودت هیچ نقشی در انتخاب کردنش نداری از خودت متنفر باشی.

یه روز عرف و سنت و امر و نهی‌های دین رو فراموش کنین و به حرف دل اقلیت‌های جنسی گوش بدین... اون روزه که روح ما به آرامش می‌رسه، خاطره‌ی دگرباشای قبل از ما به زندگیش ادامه می‌ده و آینده‌ی بعد از ماها تضمین می‌شه. یه روز به احساسات هموطناتون به عنوان یه همجنسگرا توجه کنین...

۱۳۹۲ اسفند ۲۲, پنجشنبه

متن آهنگ we are the others از delain+ ترجمه

سلام

این آهنگ برای دختری به اسم سوفی نوشته شده که به همراه دوست پسرش به وسیله‌ی چندتا تین اجر کشته شده. چون که سبک زندگیشون گوتیک بوده.( آرایشای تیره می‌کنن و لباسای ویکتوریایی تیره می‌پوشن. بعضیاشون شیطان پرستن اما همشون نیست. اطلاع بیشتری خواستین در خدمتم.) اما با هر بار شنیدن این آهنگ حس می‌کنم یه جورایی برای منم نوشته شده... با خوندن ترجمه حتما متوجه می‌شین چرا:
I'm walking with Sophie tonight,
امشب با سوفی راه می‌رم
She lives in the air that I breath;
اون تو هوایی که تنفس می‌کنم زندگی می‌کنه

I can't get it out of my mind
نمی‌تونم از ذهنم خارجش کنم

How you were left to bleed...
که چه جوری ولت کردن تا خونریزی کنی

Was it how you dress?
به خاطر طرز لباس پوشیدنت بود؟

Or how you act?
یا طرز رفتارت؟

I can't believe
نمی‌تونم باور کنم.

How they could act so violently,
کع چه جوری تونستن اینقدر وحشیانه عمل کنن.

Without regret,
بدون پشیمونی

We will not forget...
اما ما فراموش نمی‌کنیم.


We are the others,
ما بقیه هستیم.

We are the cast outs,
ما دور ریخته شدگانیم

We're the outsiders
ما خارجی‌ها هستیم

But you can't hide us,
اما شما نمی‌تونین ما رو قایم کنین.( مثه آقای احمدی نژاد که گفتن ما تو ایران همجنسگرا نداریم)

We are the others,
ما بقیه هستیم

We are the cast outs
ما دور ریخته شدگانیم

You're no longer on your own
تو دیگه تنها نیستی

If you feel mistreated,
اگه احساس می‌کنی باهات بد رفتاری شده

Torn and cheated,
تکه تکه شدی و فریب خوردی

You're not alone,
تنها نیست

We are the others
(We are the others)



As simple as air in your lungs,
به سادگی هوای تو ریه‌هات

As simple as words on your lips,
به سادگی کلمات روی لب‌هات

And no one should take that away,
و هیچکس نباید اون راه رو ادامه بده

 No one should have killed this
هیچکس نباید اینجوری کشته بشه

Now with our heads up high,
و حالا با غرور

We'll carry on,
ما ادامه می‌دیم

And carry out,
و بهش عمل می‌کنیم

And we won't let them get us down,
و نمی‌ذاریم ما رو پایین بکشن

Wear us out,
و بلا استفادمون کنن

'Cause we are not alone...
چون ما تنها نیستیم


We are the others,
ما بقیه هستیم.

We are the cast outs,
ما دور ریخته شدگانیم

We're the outsiders
ما خارجی‌ها هستیم

But you can't hide us,
اما شما نمی‌تونین ما رو قایم کنین

We are the others,
ما بقیه هستیم

We are the cast outs
ما دور ریخته شدگانیم

You're no longer on your own
تو دیگه تنها نیستی

If you feel mistreated,
اگه فکر می‌کنی باهات بد رفتاری شده

Torn and cheated,
تکه تکه شدی و فریب خوردی

You're not alone,
تنها نیست

We are the others
(We are the others)



Normal is not the norm,
معمولی معمول نیست( عاشق این جملم)

It's just the uniform...
این فقط یه لباس مبدله

(We are the others)
ما بقیه هستیم

Forget about the norms,
عرف رو فراموش کن

(We're the outsiders)
ما خارجی‌ها هستیم

Take off your uniform,
لباس مبدل رو در بیار

(We are the others)
ما بقیه هستیم

We are beautiful,
ما زیباییم

(We are the others)
ما بقیه هستیم.


We are the others,
ما بقیه هستیم.

We are the cast outs,
ما دور ریخته شدگانیم

We're the outsiders
ما خارجی‌ها هستیم

But you can't hide us,
اما شما نمی‌تونین ما رو قایم کنین

We are the others,
ما بقیه هستیم

We are the cast outs
ما دور ریخته شدگانیم

You're no longer on your own
تو دیگه تنها نیستی

If you feel mistreated,
اگه فکر می‌کنی باهات بد رفتاری شده

Torn and cheated,
تکه تکه شدی و فریب خوردی

You're not alone,
تنها نیست

We are the others
(We are the others)


ترجمه از خودم بود. لینک دانلود. پیشنهاد می‌کنم حتما دانلود کنین. آهنگش هم خیلی قشنگه. delain از بهترین گروه‌های متال هلندیه...

۱۳۹۲ اسفند ۱۷, شنبه

ریشه کلمات Gay و Lesbian

سلام

+امروز داشتم با یکی از دوستام حرف می‌زدم. اونم لزبینه. البته خودش اصرار داره که دیگه دور این موضوعو خط کشیده و مثه آدمای دیگه هست اما من که می‌دونم! بالا بره پایین بیاد چشمش دنبال یکیه... یکی که از بد روزگار دختره! خلاصه، اون می‌گفت که تو رابطه دختر با دختر حتما یکی باید نقش زن رو بازی کنه و یکی نقش مرد و امکان نداره 2 تا دختر که جفتشون مثه دخترا رفتار می‌کنن آبشون تو یه جوب بره یا حتی 2 تا دختر که مثه پسران.

این دوست من ترنسجندر هست( transgender یعنی مثه پسرا رفتار می‌کنه، توضیح بیشتری خواستین در خدمتم). اما من کاملا مخالفم. به نظرم دلیل همچین دیدگاهی هترونورمالیتیو هست( Heteronormalitive) یعنی این که فرد تو ذهنش رفته که تنها رابطه‌ی عادی و درست حسابی رابطه‌ی دختر و پسر هست و حتی اگه از این شکلش خارج شد، بازم رابطه رو جوری تعبیر می‌کنن که در هر حال یه طرف جنس مذکر وجود داشته باشه و طرف دیگه جنس مونث.

اما من بهتون می‌گم که چنین چیزی نیست. گرچه خیلی وقتا اینجوری هست اما دلیل نمی‌شه که آب طرفین تو یه جوب نره...

+خوب... حالا این یکی خیلی جالبه! درباره‌ی ریشه کلمه لزبین هست. در یونان باستان یه خانم شاعری بوده به اسم سافو( Sappho) این سرکار خانم سافو تو جزیره‌ای زندگی می‌کرده به اسم لزبس( Lesbos). ایشون دختری بوده بسیار فمنیست، مقتدر و تا آخر عمر مجرد مونده چون که همجنسگرا بوده و حتی تو اشعارش عشق زن به زن رو خیلی تحسین کرده. حالا اگه گفتین به اهالی لزبس چی می‌گن؟ بله! می‌گن لزبین( Lesbian). پس لزبین یعنی دخترایی که اهل لزبس هستن. دخترایی که خودشون رو از مردا بی‌نیاز می‌دونن!

+ حالا که براتون از ریشه واژه لزبین گفتم، بد نیست براتون از ریشه واژه گی هم بگم. ما تو دین زرتشت سرودهایی داریم به نام گات. گات در واقع یعنی سرود. این گات رفت تو زبونای اروپایی به شکل گی دراومد.( Gay) گی در آغاز به معنی فرد خوشحال و آوازه خوان بوده. اما بعد از جنبش همجنسگرایی مردم به همجنسگراها گفتن گی.( یه چیزی تو مایه‌های خجسته خودمون هست) اما گی ها از این واژه به نفع خودشون استفاده کردن تا این که بالاخره معنی این واژه تغییر یافت به همجنسگرا و امروزه دیگه کسی از واژه Homosexual که اون موقع‌ها خیلی بار منفیی داشت استفاده نمی‌کنه.( به جز من، چون وقتی می‌گی هوموسکشوال منظورت هر دو جنس هست. به علاوه، امروزه بار منفی هوموسکشوال از گی خیلی کمتره.)

+

۱۳۹۲ اسفند ۱۶, جمعه

عشق...

سلام

وقتی گذشتم رو مرور می‌کنم یه حس زجرآور اما در عین حال خوبی بهم دست می‌ده. مثه وقتی که آدم خاری رو از دستش در می‌آده. درد داره اما درد خوبیه. از یازده سالگیم تا حالا. از وقتی که نگاه از پشت عینک یه دختر دلمو برد. لامصب دیگه بهم پسش نداد! خاطراتمون با هم کمه. اما همون خاطرات کم رو اونقدر مرور کردم که حس می‌کنم باهاش کلی خاطره دارم.

از روز اولی که با هم دعوا کردیم! همون روز اول آشنایی با هم دعوامون شد! هم سرویسی بودیم. من تا چند ماه ازش متنفر بودم. تا این که کم کم شناختمش و دیدم با اینکه سعی می‌کنه نشون بده که هیچکس براش مهم نیست، خیلی آدم خوش قلبیه. یادمه یه روز بچه‌های کلاسم داشتن مسخرم می‌کردن منم صورتم سرخ شده بود. یهو اومد کنارم، دستشو گذاشت رو شونم و گفت:« چی کارش دارین؟» فشارم افتاد و چند قدم عقب رفتم. چشام سیاهی رفت! حال خودمو که پیدا کردم دیدم رفته کلاسش. ولی من حتی ازش تشکر هم نکردم.

روز آخر سال که دیدمش باهاش حتی خداحافظی هم نکردم... تا این که رفتم دبیرستان و دوباره دیدمش. رفتم جلو و سلام کردم. مثه علامت تعجب نگاهم کرد. خودمو معرفی کردم ولی بهم گفت که هیچی یادش نمیاد. اما کاملا معلوم بود که داره دروغ می‌گه. واسه همین هر وقتی این شعرو می‌شنوم یادش میوفتم:( Rihanna- love the way you lie)
Just gonna stand there and watch me burn
That's all right because I like the way it hurts
Just gonna stand there and hear me cry
That's all right because I love the way you lie

چند روز بعدش رفتم کتابخونه که درس بخونم، اونم اونجا بود. سلام کردم و کنارش نشستم، برعکس انتظارم با لبخند جواب سلاممو داد و با محبت نگاهم کرد. مشغول درس خوندن بودم مثلا! اما تمام حواسم بهش بود. نفس عمیق می‌کشیدم تا بوش رو احساس کنم... یهو دیدم که دستش گوشه صندلیمه و هی داره به پاهام نزدیک تر می‌شه. زمان کند شده بود... با خودم فکر می‌کردم:« یعنی از من خوشش میاد... این کارش یعنی چی... چرا داره اینجوری می‌کنه... از عمده یا عادتشه که دستشو یه جایی بذاره...» اما دوستش اومد و بردش.

زنگ تفریح هر وقت که می‌دیدمش قلبم تند تند می‌زد. هر وقت از کنارم رد می‌شد نگاهمم دنبالش می‌رفت. یه بار نزدیک بود برم تو دیوار!

گاهی وقتا که به عکس‌العملاش در مقابل خودم فکر می‌کنم حس می‌کنم که اونم یه حسی بهم داشته. یا لاقل اونم لزبین بوده. یه کم مثه من بود... یعنی مثه پسرا رفتار می‌کرد، حتی بیشتر از من مثه پسرا بود. اما هیچ وقت شانس اینو پیدا نکردم که بفهمم. پشیمونم. به فرصتایی فکر می‌کنم که می‌تونستم برم سمتش و بیشتر باهاش معاشرت کنم. اما اینکارو نکردم. چون یکی از دوستام اونو به چشم خواهری دوست داشت! یا شایدم چون می‌ترسیدم...

یه سری حرفا بود که رو دلم سنگینی می‌کرد. حس کردم که باید یه جایی خودمو خالی کنم و چه جایی بهتر از اینجا؟

لزبین بودن در شهرستان‌های ایران

سلام

من خودم دختر اهل یه شهر بزرگم. خونواده مادرم و نصف خونواده پدرم مال جنوبن اما خودمون تو همون شهر بزرگمون موندیم. زندگی برای لزبینا تو شهرای بزرگ راحت‌تره. من تجربه زندگی تو شهر کوچیک رو دارم. وقتی تو جنوبی تو هر خیابون که راه می‌ری حداقل یکی رو می‌بینی که می‌شناسی یا اگه 5 دقیقه با یکی حرف بزنی می‌فهمی که باهم نسبت دارین. برای همین فضا خیلی بسته هست.

ولی برای من آسون‌تر بود. به علاوه، من تو راهنمایی و دبیرستانی بودم که دخترای خونواده‌های روشن‌فکر اکثریتش رو تشکیل می‌دادن. خیلی‌ها آشکارا لزبین بودن. من اونجا با چند نفر مثه خودم آشنا شدم... باری به هر جهت، این یه مقاله از سایت irqo.org هست درباره‌ی زندگی همجنسگراها تو شهرهای مختلف ایران. با هم بخونیمش:

آسمان کجا رنگین کمان دارد؟
«یلدا» لزبینی است ۲۶ ‌ساله. در رشت بزرگ شده و حالا رفته ترکیه و به این کشور پناهنده شده است؛ «در رشت همه با هم رفیق هستند. فضای شهر صمیمی است و ارتباط گرفتن آسان. ولی در مورد مساله‌ هم‌جنس‌گرایی، این گونه نیست.»
خانواده‌اش خبری از گرایش جنسی‌ او ندارند. او هم ترجیح می‌دهد چیزی به آن‌ها نگوید مگر این‌ که پای رابطه‌ جدی‌ وسط باشد. آن‌ها هیچ اصراری هم به ازدواجش ندارند.معمولا سن ازدواج در شهرستان‌ها پایین‌تر از سن ازدواج در شهرهای بزرگ، به ویژه در تهران است. یلدا خوش شانس بوده که خانواده او اصراری به ازدواجش نداشته‌اند.
«سمانه» مثل یلدا آن قدر خوش شانس نبوده است. ۴۰ سال سن دارد و اهل یکی از شهرهای اطراف یاسوج است. او حالا با شریک زندگی‌ خود، در یکی از شهرهای ترکیه روزگار می‌گذراند و منتظر انتقال به کشور سومی است که پذیرایشان باشد.
او در خانواده‌ای متعصب و مذهبی متولد شده، پدرش را در کودکی از دست داده و ۱۵ سالش بوده که مجبور به ازدواج شده است. نتیجه این زندگی زناشویی، دو فرزند است. از ۱۰‌ سالگی حس هم‌جنس‌خواهی را در خود پیدا کرده است ولی در ۲۳ سالگی با آن کنار می‌آید:« اول فکر می‌کردم دچار یک نوع بیماری شدم چون به شدت گرایش جنسی‌ام به سمت هم‌جنس خودم بود. در محیط کاملا بسته‌ای بودم. در یکی از شهرستان‌های شیراز زندگی می‌کردم و اینترنت هم نبود. من حس می‌کردم یک نوع بیماری دارم.»
می‌افزاید: «در شهرهای بزرگ، من خودم را می‌توانستم بیرون بکشم، کار پیدا کنم و مستقل بشوم. شهرهای کوچک این شرایط را ندارند. در شهرهای کوچک، دید مردم به زن بسیار متفاوت است
«آرزو» اهل تهران است؛ حوالی تجریش. او هم مثل دوست دخترش، شبانه روز کار می‌کرده تا مخارج سفرشان به کانادا را تهیه کند. تا آن زمان، خواستگارهای ریز و درشت را هر طور که می‌شد، رد کرده بود. آن‌ها حتی برای ویزا هم اقدام کرده بودند که دوست دخترش تن به ازدواج می‌دهد. او هم سرانجام با فشار خانواده، مجبور به ازدواج می‌شود. شوهرش مرد آرامی است و بیش‌تر وقت خود را خارج از خانه می‌گذراند.
وقتی از او می‌پرسم که چگونه دوام می‌آورد، در چشم‌هایم زل می‌زند و می‌گوید که اوایل خیلی سخت بوده ولی حالا فکر می‌کند یک کاری است مانند ظرف شستن، خانه‌داری و رسیدگی به بچه. می‌گوید که این یکی را هم مثل بقیه کار‌ها انجام می‌دهد.
سرنوشت آرزو، تقدیر بسیاری از زنان لزبین نسل‌های پیش‌تر است که حالا رو به میانه سالی گذاشته‌اند. تعداد زیادی از آن‌ها چند عکس از دوست دختر محبوبشان را جایی پنهان کرده‌اند و داستان‌های زیادی برای روایت در سینه دارند. آن‌ها بی هیچ کلامی در چشم‌هایت خیره می‌مانند شاید بتوانی داستان‌شان را در عمق نگاه‌شان بخوانی .
«زهره» از نسلی تازه‌تر است. ۲۵ سال دارد و در رشته‌ نرم‌افزار کامپیو‌تر تحصیل کرده است.  از اماکن شلوغ بیزار است و زندگی در شهر خود، شیراز را به تهران پرهیاهو ترجیح می‌دهد.
زهره معتقد است که اگرچه زندگی در تهران ممکن است برای یک لزبین راحت‌تر باشد ولی مشکلات خودش را هم دارد. این‌روز‌ها را در یکی از شهرهای ترکیه می‌گذراند و مقصدش کانادا است؛ جایی که شریک زندگی‌اش انتظار او را می‌کشد.
می‌گوید:« لزبین‌های شهرهای دیگر طعمه‌ لزبین‌های شهرهای بزرگ می‌شوند.»
می‌گوید دوست‌یابی یکی از مهم‌ترین مشکل‌های لزبین‌های این شهرها است و همین‌طور دسترسی به یک منبع امن و استوار برای مشاوره گرفتن.
می‌گوید الگوبرداری‌ها در بچه‌های تهران زیاد است، تحت تاثیر جو قرار می‌گیرند و می‌خواهند از مد پیروی کنند اما بچه‌های شهرهای دیگر، بیشتر خودشان هستند.
«مینو» هم اهل شیراز است و با ۲۶ سال سن، جز چند سالی را که برای کار در خارج از ایران بوده، بیش‌تر عمرش را در این شهرگذرانده است که دوستش دارد.
می‌گوید که هیچ‌وقت گرایش جنسی‌اش، غافل‌گیرش نکرده و هیچ‌زمان برایش معضل نبوده است. او هم مثل زهره، زندگی در شیراز را به تهران ترجیح می‌دهد و می‌گوید که زندگی راحت‌تر و آزادتری در این شهر دارد.
اگرچه تهران با پارک دانشجو و پاتوق‌هایی که گه‌گاه هم‌جنس‌گرایان را دور هم جمع می‌کنند، معروف است و شهرهایی چون مشهد، شیراز و اصفهان جمع‌های خودشان را دارند و به ویژه مردان هم‌جنس‌گرا راحت‌تر می‌توانند هم را پیدا کنند ولی در شهر‌ها و شهرستان‌های دیگر، ارتباط و حتی پیدا کردن هم‌جنس‌گرایان، آن قدر‌ها آسان نیست.
از سوی دیگر، ارتباط گیری برای همه هم‌جنس‌گرا‌ها، در همه جا حتی در کلان شهری چون تهران هم کار راحتی نیست. با این وجود، به دلیل شناخت نسبی بیش‌تر نسبت به هم‌جنس‌گرایی در شهرهایی چون تهران، بیش‌تر بودن مکان‌های تفریحی و تجمع، امکان آزادی و استقلال بیش‌تر و همین طور گسترش زندگی مجردی در میان همه جوان‌ها، زندگی را برای هم‌جنس‌گرایان آسان‌تر کرده است. اگر چه با وجود جرم بودن هم‌جنس‌گرایی در ایران و زندگی پنهان هم‌جنس‌گرایان و نیز کنترل بیش‌تر روی دختران در خانواده‌های ایرانی، پیدا کردن شریک زندگی دل‌خواه برای لزبین‌های ایرانی سخت‌تر می‌شود.
حالا اگر در یک شهر کوچک یا در یک روستا زندگی کنی، خیلی دشوار است که بتوانی دختر هم‌جنس‌گرایی را بیابی که بتواند به تو اطمینان کرده و گرایش جنسی خود را برایت فاش کند. حق انتخاب، دسترسی به افراد و امکان ایجاد رابطه آن قدر محدود است که امید چندانی برای پیدا کردن پارتنر وجود ندارد.
با گسترده‌تر شدن اینترنت، عمومی شدن استفاده از شبکه‌های اجتماعی و در دسترس قرار گرفتن اطلاعات، دنیای جدیدی به روی لزبین‌ها باز شده است که آن‌ها می‌توانند در سرزمین جدیدی با هم ملاقات و درباره حس‌‌های خود، صمیمانه‌تر صحبت کنند. هرچند این امکان هم از گزند و ناامنی دور نمانده ولی توانسته است زندگی خیلی‌ها را تغییر دهد. ورود اینترنت به خانه‌ها، مرزهای حضور لزبین‌ها را برداشته ولی محدودیت‌های خود را هم پیش روی آن‌ها گذاشته است. یکی از این محدودیت‌ها که زندگی بسیاری از لزبین‌ها را تحت تاثیر قرار داده و محدود به مرزهای ایران هم باقی نمانده، رابطه راه دور است.
«شقایق» اهل جنوب ایران است و علاوه ‌بر زن بودن و هم‌جنس‌گرا بودن، اقلیت قومی هم هست: «اول نمی‌پذیرفتم که هم‌جنس‌گرا هستم اما وارد اینترنت که شدم، همیشه اولین چیزی که جست‌وجو می‌کردم عبارت “عشق دختر به دختر” بود. می‌خواستم ببینم فقط من‌ این گرایش را دارم یا هستند کسانی که این‌جوری باشند.»
از شکست‌هایش در رابطه‌ها می‌گوید و دلیل می‌آورد که چون همه‌ رابطه‌هایش راه دور بودند، به شکست می‌انجامیدند.
می‌گوید لزبین در شهری که زندگی می‌کند کم است و رابطه راه دور، بسیار سخت و آزاردهنده است.
از روزهایی می‌گوید که خانواده‌اش از گرایش جنسی‌ وی مطلع شدند: «جلوی من هم‌جنس‌گرا‌ها را مسخره می‌کردند. خیلی تحقیر شدم. حتی به یاد می‌آورم خواهرم اجازه نمی‌داد با بچه‌اش تنها بمانم. در آن‌زمان، من آرزوی مرگ داشتم. یک شب کلی قرص خوردم ولی نمی‌دانم چرا نمردم. گیج بودم و به‌خاطر نمی‌آورم برای چه به آشپزخانه رفته بودم که افتادم.»
شقایق دوست دارد آن‌گونه که می‌خواهد و هست باشد. می‌گوید: «دلم لک زده است که آسوده و راحت در خیابان قدم بزنم.»
در هیچ جمع و میهمانی شرکت نکرده است و هیچ‌کس را در شهرشان نمی‌شناسد که هم‌جنس‌گرا باشد.
از او می‌پرسم که اگر ساکن تهران بود، چیزی تغییر می‌کرد؟ پاسخ می‌دهد: «فکر می‌کنم اگر در تهران زندگی می‌کردم، موقعیتم خیلی فرق داشت. آن‌وقت می‌توانستم خیلی زود‌تر مستقل شوم. حتی شاید در آن‌صورت، طرز فکر خانواده‌ام هم این‌طور نبود و مطمئن هستم که نمی‌گذاشتم بفهمند چون دیگر رابطه‌ راه دور نداشتم.»
«رویا» دختر بزرگ خانواده است. از نوجوانی کار کرده و حالا که برادر‌هایش آن قدر بزرگ شده‌اند تا نان آور خانه باشند، توانسته از شهرستان کوچکش برای تحصیل به مرکز استان برود. دهه سوم زندگی‌اش را می‌گذراند و به سختی از فشار ازدواج اجباری و حرف‌های مردم شانه خالی کرده است. خودش نمی‌داند تا کی می‌تواند دوام بیاورد ولی هنوز امیدوار است و به دنبال راهی می‌گردد تا بتواند آن زندگی‌ را داشته باشد که آرزویش را دارد؛ زندگی با دختری که دوستش دارد.

سخنرانی دیروز

سلام

خوب! دیروز رهبر انقلاب، آقای خامنه‌ای، برای مسئولان یه سخنرانی داشتن که تو اون به چند موضوع اشاره کردن که مد نظرمون نیست. چیزی که نظر منو جلب کرد این بود که آقای خامنه‌ای به رو به افول بودن تمدن غرب اشاره کردن و دلیل محکمشون هم ازدواج همجنسگرایان بود.

من مطالعات دینی خوبی داشتم و حتی با این وجود که خودمو مسلمون نمی‌دونم با استناد به چیزایی که مسلمونا قبول دارن می‌تونم بگم که دین مشکلی برای همجنسگرایی نمی‌بینه. دلایل:

اولا: وقتی به یه عالم دینی می‌گیم چرا باید به همجنسگرایی نه گفت؛ جواب می‌شنویم که در قرآن به داستان قوم لوط اشاره شده. خوب من باید بگم قوم لوط بیشتر از اونچه که همجنسگرا باشن، بچه‌باز بودن. به علاوه، تمام اونا همسر داشتن. واقعا کار زشتیه که آدم همسر داشته باشه و سراغ یکی دیگه بره. خواه همجنس خودش، خواه ناهمجنس.

ثانیا: خوب، من این دلیل رو اوردم، عالم دینی حتما به این آیه اشاره می‌کنه که:« خداوند تمام موجودات را جفت آفرید.» من باید بگم شما هیچ استنتاجی از این آیه نمی‌تونین داشته باشین. یه بار داشتم برنامه‌ی مکارم شیرازی رو نگاه می‌کردم. ایشون گفتن که جدیدا فهمیدن از روی سلول‌های پوست می‌شه عمل شبیه‌سازی یه موجود زنده رو انجام داد، این پدیده در قرآن اومده. منم کنجکاو شدم که ببینم قرآن چی‌گفته. ایشون گفتن که در روز قیامت اعضای بدن به حرف در میان. چشم، گوش، دست و... و پوست. 

ایشون با استناد به این آیه چنین حرفی رو زده بودن. به من بگین خوب این چه ربطی داشت؟ در این که مکارم شیرازی از نظر فقهی خیلی باسوادن حرفی نیست... اما وجدانا این ربطی داشت؟ حالا بریم سر موضوع اصلی، خدا همه‌ی موجودات رو جفت آفرید چون که نسل باید باقی بمونه. اما شاید بعضیا نتونن در این بقای نسل دخیل باشن.

ثالثا: می‌گن ازدواج زن و مرد رو کامل می‌کنه چون مکمل هم هستن. اما شدیدا هم بر این موضوع تاکید شده که تا آمادگی ازدواج رو ندارین ازدواج نکنین. آمادگی می‌تونه جنبه‌های مختلف داشته باشه. شما که از آیه‌های ساده، مفاهیم پیچیده رو استخراج می‌کنین، چرا نمی‌تونین این مفهومو ادراک کنین؟

رابعا: حالا می‌ریم بر سر این موضوع که می‌گن اصلا همجنسگرایی یه بیماریه. خوب من باید در جواب بگم که همجنسگرایی بیماری نیست و هیچ سازمان جهانی معتبری دیگه اونو بیماری نمی‌دونه. حالا اینو می‌ذاریم پای افول تمدن غرب و همجنسگرایی رو بیماری حساب می‌کنیم. شما بیمار رو تحقیر می‌کنین؟ نه! درمان می‌کنین. اما آیا درمانی برای این بیماری وجود داره؟ خیر! پس بیاین فرض کنیم این به بیماری لاعلاجه. پس بذاریم این بیمارای لاعلاج به زندگیشون به عنوان یه بیمار ادامه بدن...

پ.ن: حالا با خودتون می‌گین چرا مثه آخوندا شمردم و به جای اولا دوما سوما از اولا ثانیا ثالثا استفاده کردم؟ به خاطر اینه که دو و سه و... فارسی هستن و درست نیست که با تنوین استفاده بشن. همونطور که غلطه بگیم خواهشا و من خیلی شنیدم که از خواهشا استفاده می‌کنن...