سلام
آدم تو یوتیوب که میگرده دلش باز میشه. بس که سرزندگی همجنسگراهای آمریکایی رو میبینه. هر هفته یه ویدیو میدن بیرون، با چاشنی طنز مسائل مربوط به همجنسگراها رو توضیح میدن، آهنگ مینویسن و... همجنسگراها امید دارن.
اما در عوض خودم رو میبینم. ناامید و مایوس... اونو به یه پسر باختم... نه! همهی زندگیم رو به یه پسر باختم. ازش فقط میخوام از عشقم مراقبت کنه. اجازه نده که خم به ابروش بیاره.
خسته شدم. وبلاگ نویسی تجربهی خیلی خوبی برام بود از وقتی که فهمیدم همجنسگرام. لاقل خودتو خالی میکنی... اما فایدهی همهی این کارا چیه؟ فردا هم یه دختر هموطنم متوجه میشه که همجنسگراست. نظر منفی اطرافیانش رو میبینه و در آخر... بدون این که طعم خوشبختی رو چشیده باشه از این دنیای تاریک میره.
منم میخواستم ول کنم برم. امروز تو تاکسی دیدم که یه ماشین داره از تاکسیه سبقت میگیره. میخواستم در رو باز کنم و خودمو بندازم زیرش. دستم رو روی دستگیره گذاشتم و کشیدمش... ولی در قفل بود. عادت مسخرهایه که خودم دارم. تا تو ماشین میشینم در رو قفل میکنم. نمیدونم دوباره جرئتشو پیدا میکنم یا نه؟ برای یه لحظه صدای مادرم تو گوشم زنگ زد.
شاید بتونم خودمو راحت کنم اما به چه قیمتی؟ به قیمت ناراحت کردن مادرم؟
نه راه پس دارم نه راه پیش... و دلم نمیخواد بعدا برای بچههای دایی و خالم، که کوچکتر از اون چیزی هستن که در آینده منو به یاد بیارن، بگن آره! فلانی خودکشی کرد. نه!
این دنیا جای کافی برای رنگهای من ندارد! ولی من نمیخوام مثه هزاران دگرباش دیگه باشم که خودمو از صحنهی روزگار حذف میکنم. این دنیا جای کافی برای رنگهای من ندارد! اما میخوام جز انگشت شمار انسانهایی باشم که دنیا رو بزرگتر و روشن تر میکنه. یه روز جای کافی برای رنگهای منم پیدا میشه. یا لااقل برای بقیه.
اون ظلمی رو که همجنسگراهای قبلی از سی و پنج سال پیش تا حالا در حق ما کردن رو در حق آیندگان نمیکنم. اگه هر کسی روزی گذرش به این وبلاگ و این پست افتاد، ازش خواهش میکنم، خودتونو تلف نکنین. امثال ماها تو صورت مرگ میخندن هر لحظه برای مردن آمادن. این بی باکی رو در راه بهتر کردن دنیا استفاده کنین...
با تشکر
اما در عوض خودم رو میبینم. ناامید و مایوس... اونو به یه پسر باختم... نه! همهی زندگیم رو به یه پسر باختم. ازش فقط میخوام از عشقم مراقبت کنه. اجازه نده که خم به ابروش بیاره.
خسته شدم. وبلاگ نویسی تجربهی خیلی خوبی برام بود از وقتی که فهمیدم همجنسگرام. لاقل خودتو خالی میکنی... اما فایدهی همهی این کارا چیه؟ فردا هم یه دختر هموطنم متوجه میشه که همجنسگراست. نظر منفی اطرافیانش رو میبینه و در آخر... بدون این که طعم خوشبختی رو چشیده باشه از این دنیای تاریک میره.
منم میخواستم ول کنم برم. امروز تو تاکسی دیدم که یه ماشین داره از تاکسیه سبقت میگیره. میخواستم در رو باز کنم و خودمو بندازم زیرش. دستم رو روی دستگیره گذاشتم و کشیدمش... ولی در قفل بود. عادت مسخرهایه که خودم دارم. تا تو ماشین میشینم در رو قفل میکنم. نمیدونم دوباره جرئتشو پیدا میکنم یا نه؟ برای یه لحظه صدای مادرم تو گوشم زنگ زد.
شاید بتونم خودمو راحت کنم اما به چه قیمتی؟ به قیمت ناراحت کردن مادرم؟
نه راه پس دارم نه راه پیش... و دلم نمیخواد بعدا برای بچههای دایی و خالم، که کوچکتر از اون چیزی هستن که در آینده منو به یاد بیارن، بگن آره! فلانی خودکشی کرد. نه!
این دنیا جای کافی برای رنگهای من ندارد! ولی من نمیخوام مثه هزاران دگرباش دیگه باشم که خودمو از صحنهی روزگار حذف میکنم. این دنیا جای کافی برای رنگهای من ندارد! اما میخوام جز انگشت شمار انسانهایی باشم که دنیا رو بزرگتر و روشن تر میکنه. یه روز جای کافی برای رنگهای منم پیدا میشه. یا لااقل برای بقیه.
اون ظلمی رو که همجنسگراهای قبلی از سی و پنج سال پیش تا حالا در حق ما کردن رو در حق آیندگان نمیکنم. اگه هر کسی روزی گذرش به این وبلاگ و این پست افتاد، ازش خواهش میکنم، خودتونو تلف نکنین. امثال ماها تو صورت مرگ میخندن هر لحظه برای مردن آمادن. این بی باکی رو در راه بهتر کردن دنیا استفاده کنین...
با تشکر
نباید خسته بشی
پاسخحذفنباید نا امید بشی
نباید از مبارزه دست برداری
فایده داره
مطمئنا داره
از دیروز که وبلاگتو دیدم انگیزم برای شروع مبارزه برگشته
تو به من امید دادی
اگه می خوایم بمیریم پس بزار با افتخار بمیریم
فکر نمی کردم تو این کشور دختر هایی مثل تو باشن که بخوان مبارزه کنن
من تحسینت می کنم